ابتداي کار سيمرغ اي عجب

شاعر : عطار

جلوه‌گر بگذشت بر چين نيم شبابتداي کار سيمرغ اي عجب
لاجرم پر شورشد هر کشوريدر ميان چين فتاد از وي پري
هرک ديد آن نقش کاري درگرفتهر کسي نقشي از آن پر برگرفت
اطلبو العلم و لو بالصين ازينستآن پر اکنون در نگارستان چينست
اين همه غوغا نبودي در جهانگر نگشتي نقش پر او عيان
جمله انمودار نقش پر اوستاين همه آثار صنع از فر اوست
نيست لايق بيش ازين گفتن سخنچون نه سر پيداست وصفش رانه بن
سر به راه آريد و پا اندرنهيدهرک اکنون از شما مرد رهيد
بي‌قرار از عزت آن پادشاهجمله‌ي مرغان شدند آن جايگاه
هر يکي بي صبري بسيار کردشوق او در جان ايشان کار کرد
عاشق او دشمن خويش آمدندعزم ره کردند و در پيش آمدند
هرکسي از رفتنش رنجور بودليک چون ره بس دراز و دور بود
هر يکي عذري دگر گفتند بازگرچه ره را بود هر يک کار ساز